کارن جونکارن جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

کارن عشق زندگی

یک روز من و کارن

سلام بر دوستان و همراهان همیشگی ما چند وقته روز من و کارن از کله سحر شروع میشه.جدیدا چند شبه که کارن ساعت 4 صبح بیداره.انگارکه ساعت کوک کرده و راس ساعت بیدارمیشه وفقط میخواد رو پام بزارمش و تکونش بدم تا 6 که بخوابه.فکرشو بکنید که چه به حال و روز پاهایه من میاد (فدایه سر پسر گلمممم)تا مامانی هم چشماش گرم خواب میشه گل پسر ساعت 8 بیداره.دیگه بیدارمیشیم و صبحانه کارن میدم و بعدش میریم تو اتاقش بازی.. بازیهایی که باهم میکنیم توپ بازی که خیلی دوست داره..خونه سازی من میسازم آقا خراب میکنه و بازی با حلقه ها که دیگه خودش میتونه حلقه ها رو بزاره سرجاشون.. بازی که خودش تنها میکنه.رفتن سر کشو لباسا وخالی کردنشونه.کلا ریخت و پاش ...
26 تير 1393

اولین قدم

بالاخره روزی که بی صبرانه منتظرش بودم فرا رسید پسرک 1 سال و 1 ماه و 10 روزه ی ما در یک اقدام غافلگیرانه هنگام راه رفتن همیشگی با من .دستم رو ول کرد و خودش به تنهایی راه افتاد(قبلش هم میتونست چند قدم راه بره به شرطی که کسی روبروش باشه و بگیرتش). من که خیلی ذوق زده شده بودم با دست و هورا گل پسر تشویق میکردم کارنم با ذوق من خوشحالی میکرد و از این اتاق به اون اتاق بدو بدو میکرد.(البته هنوز به اون تعادل نرسیده مدام باید منم پشتش راه برم و هواشو داشته باشم.). کلی عکس و فیلم ازش گرفتم و سریع به همسری زنگ زدم و این خبر مسرت بخش رو بهش دادم طاقت نداشتم تا عصر صبر کنم گلم عشقم عزیزم قدمهات همیشه استوار و محکم.و خدا همیشه پشت...
17 تير 1393

کوتاهی مو

سلام دوستایه گلم بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم راضی شدم موها کارن کوتاه کنیم.. خیلی دوست داشتم موهاشو بلند میکردم اما به علت گرمی هوا و از اونجایی که آقا پسر ما شدیدا گرماییه  و همش تو خواب سرش خیس عرق میشد و موهایه فرفرکش خیلی نامرتب شده بود موها گل پسرو دادیم به مادر جونش کوتاه کرد(میدونستم آراشگاه واینمیسته و گریه زاری میکنه )انصافا خوب کوتاه کرد وراضیم قربونش برم الان شده یه آقایه به تمام معنا کارن این روزا یه کلمه سخت یاد گرفته (الله اکبر) اینقده ناز اداش میکنه نمیدونم بین این همه کلمات آسون چطور اینو یاد گرفته یه بار از تلویزیون شنید و بعدش دیگه هر وقت صدا اذان میشنوه الله اکبر میگه..حالا من روزی صدبار...
10 تير 1393

13ماهه ما و سفربه شمال

کارن امروز 13 ماهه شد. هفته پیش به همراه مامان مهین و بابابزرگ رفتیم شمال خونه خاله مرجان واقعا هوا عالی وخنک بود..کارن که اینروزا حسابی شیطون شده اونجا هم با لی لی جون حسابی فضولی و بازی کردن کردن .پسرم حسابی اونجا کیف کرد  بردیمش جنگل چنان ذوق میکرد و فقط میخواست بدو بدو کنه دوتا وروجک و به زور سوار ماشین میکردیم ول کن نبودن یه بار هم تو ماشین تو جاده آب پری که آب و هوا کوهستانی و محشری داره دوتا فسقلی چیکارا که نکردن با هم جیغ میزدن از نوع بنفش(البته فداش بشم لیانا بس که مهربونه تا میدید کارن جیغ میزنه یا گریه میکنه اونم با پسر خاله همراهی میکرد )که تو ماشین نباشیم و پیاده شیم چندبار مجبور شدیم بین راه وایسیم تا به مقصد رسیدیم...
6 تير 1393
1